- نظر در تو می کنم ای بامداد
که با همهء جمع چه تنها نشسته ای !

- تنها نشسته ام ؟
نه
که تنها فارغ از من و ما نشسته ام .


- نظر در تو می کنم ای بامداد
که چه ویران نشسته ای !

- ویران ؟
ویران نشسته ام ؟
آری
و به چشم انداز امید آباد خویش می نگرم .


- نظر در تو می کنم ای بامداد ، که اندُوهگنانه نشسته ای
کنار دریچهء خردی که بر آفاق می گشاید .

- من و خورشید را هنوز امید دیداری هست ،
هر چند روز من
آری
به پایان خویش نزدیک میشود .


- نظر در تو می کنم ای بامداد