برای تمومشدنش لحظه شماری می کنم ؛ با اینکه فقط یه هفته از شروعش گذشته ...

تو طول این هشت ترم هیچوقت اینجوری نبودم ؛ هیچوقت ، بعد چهار سال احساس میکنم توی این محیط غریبم .
اکثرن کسی رو نمیشناسم ، یا هیچوقت ندیدم و یا اگه دیدم یه چیزی هرچند کوچیک توی ذهنم به یادگارازشون باقی مونده که مطمئنم می کنه هیچوقت نمیشه آدما رو شناخت حتی با سالها دوستی و نزدیکترین روابط ...
یه نگاه کوچولو بهشون میندازم ، هیچکی اونجور که باهاش بوم باهام نبود ، گاهی یک کلمه ، یک حرف ، یک نوشته ، یک لحن ، حتی یک نگاه یا گاهی یه رابطه میتونه دلتو بشکنه ، یقینتو بگیره و یه دوستی چهار ساله رو بلرزونه ، گاهی یه چیزای کوچیک اونقدر نافذ ِ که قادر تمام ذهنیاتتو جا به جا کنه ...
چقدر آدما عجیبن ؛ عجیب و ناشناخته و مجهول ...
دلم میخواد این دوران زودتر تموم بشه هرچند میدونم دلم برای خیلی چیزا تنگ میشه ...

تازه اونچه تو این جامعهء کوچیک اتفاق می افته ابسیلونی از اتفاقای دنیای بیرون نیست ؛ دنیایی که حالا نوبت ما ِ که یکی یکی پامونو توش بزاریم ...
سرمونو از لابه لای کتاب و دفتر اوردیم بالا ، همدیگرو دیدیم ...
مثل هم بودیم ، نه عینا ولی تقریبن ؛ هم سن وسال؛ بی تجربه ، بدون شناخت ، پر امید و پر شور ...
با هم اومدیم ، نشستیم ، خوندیم ، خندیدیم ، اذیت کردیم ، اذیت شدیم ،دلخور کردیم ، دلخور شدیم و ...
هر چه کردیم از بی تجربگی بود ، کوچیک بودیم ؛ حیف ...

حالا دیگه مجبوریم بزرگ باشیم ؛ پامونو که بزاریم بیرون تازه معنی ِ واقعی ِ همه چی رو میفهمیم .
معنای زندگی تو جامعه ای که ازش چیزایی میاد بیرون که شاید بشر امروز جای دیگه ای ندیده باشه ..
جامعه ای که از در و دیواراش ، کوچه هاش ، خیابوناش ترش و وحشت و نامردی میریزه...
جامعه ای که وقتی تو کوچه هاش قدم برمیداری باید هزار بار پشت سرتو نگاه کنی و هزار بار قلبت بیاد توی دهنت ...
و تو تاکسیاش باید لحظه به لحظه به راننده ، چهره و دستاش نگاه کنی تا مطمئن بشی نه اینبار نوبت تو نیست که گیرِ خفاش شب و کفتار و عقرب و ... بیافتی ، گیر آدمایی که جنایات کثیفشون به قول بابا حتی تو چندشاورترین و پر اغراقترین فیلمای هالیوود دیده نیمشه ...
جامعه ای که این حقو به تو نمیده که حقی داشته باشی ...
و جامعه ای که ....
نه میتونی آزاد فکر کنی ، نه آزاد قدم بزنی ، نفس بکشی ، حرف بزنی ، بپرسی ، بگی ، عاشق باشی ، زندگی کنی ، ...
و نه می تونی آزادانه خودت باشی ...
آره حالا نوبت ماست که یواش یواش بیایم تو گود این آدماو این اتفاقا ...