* تا حالا به این فکر کردی که اگه قرار باشه دلت بگیره هرچی بخوای جلوشو بگیری نمیتونی ؟! ..
هر چی بگردی دنبال یه چیزی که از اون حس و حال درت بیاره یا اون چیزه پیدا نمیشه یا اگه پیدا بشه زور اون چیزایی که نیت کرده دلتو آزار بده به همه چی می چربه ...
عجیب ِ ، واقعن عجیب ِ ... !
گاهی یه سوال ، یه نگاه یا یه جملهء سادهء ساده که شاید اگه هر وقت دیگه میدیدیش یا میشنیدیش بهش فکر نمیکردی که هیچ ، حتی یه ثانیه بعدم به یاد نمی اوردیش ، تو یه زمان و شرایط خاص میتونه کلی برات معنی و مفهوم داشته باشه ....
هر چی با خودت میگی بابا بی خیال ، به اینجاش فکر کن ، به اون لحظه فکر کن ، به این یکی بعدش نیگاه کن ، بابا کوتاه بیا ؛ هیچ فایده ای نداره ، میگردی و میچرخی و دوباره میبینی سر همون نقطهء قبلی ای ، همون نقطه هِ که کار خودشو کرده ...

بگذریم ...
نیومدم غر بزنم ...

* سوار تاکسی بودم ، راننده و یکی از مسافرا مشغول درد دل کردن بودن ؛ یک جمله راننده می گفت و یه جمله مسافر ، یه فحش مسافر می داد و شیش تا راننده ؛ خلاشص بحثشون داغ بود ، از دزدی و ناامنی و فقر و گرونی وبدبختی ملت ، دوتاشون داغ داغ بودن که یوهو خانوم بغلی لطف کرد و حال دوتاشونو همچین اساسی گرفت ...
صداشو برد رو سرش ( غیبت نباشه صداشم بدجوری تیز بود ) و شروع کرد که " خجالت بکشین و این حرفا چی ِ و دارین گناه میکنین و بیچاره مسوولین ِ زحمت کش و مملکتمون تو این سالها کلی پیشرفت کرده و پس خودکفایی برنج و گندم و ...چی ِ وباعث افتخار ِ و مشکل از خودمون ِ ، اینقدر گناهکاریم که خدا قهرش گرفته و اینجوری بهمون پیغام میده و زلزلهء بم پس چی بود و خدا داره تذکر میده و چه صبری داره و ...
چند بار خواستم برگردم و بهش بگم آخه ... چرا فکر کردی اینقدر مهمی که خدا به خاطر اخطار دادن ِ به تو جون ِ هزاران ادمو گرفته و کلی رو آواره کرده ، اگه خدا اینه که تو قبولش داری که دیگه هیچی ....

فقط برگشتم و یه کوچولو نگاش کردم ، میخواستم قیافهء یه انسان ناقص العقل به معنای واقعی ِ کلمه رو ببینم ....