چی داره میگه ؟!!
یه سری صفر و یک و نقطه و ضرب ردیف کرده رو بُرد ، دهنش مدام باز و بسته میشه و دستاش یکسره تکون میخوره ؛ توی هوا ، روی برد ..نمیفهمم چی میگه ؛ بعضی حرفاشو بار اول میشنوم ؛ فلَگ ، پرچم ، کَری ، دستورالمل لوُد ، فِچ ...
خیلیاشم که اصلن نمیشنوم ،فقط حرکت اعضاء بدنشو میبینم . بار سوم ِ از اول ترم دارم سر این کلاس میام ،اگه تا حالا چند بار غیبت نخورده بودم و اگه استادش استاد پروژم نبود امروزم نمیومدم ...
یه گوشهء تنها و ساکتو برای چند دقیقه ام که شده به این کلاسا و این جمع ترجیح میدم .

ردیف اول نشستم ؛ کاغذ سفید جلوم ِ و مشغول سیاه کردنشم ، شاید هیچکی از چهرم ، اخم پیشونیم ، حرکت خودکار و نگاهم که هر از گاهی روی برد می افته ِ نتونه بفهمه که من اینجا نیستم ...

دلم هیچی نمیخواد ، نه خواب با وجود همه بی خوابیام ، نه غذا با وجود ضعفی که دارم ، نه شوخی ، نه تفریح ، نه خنده و نه حتی مهمونی افطاری امروزو ...
فقط یه آرامش وسیع می خوام ؛ بلند و طولانی (اونقدر که دیگه دلمو بزنه ) و یه زمان زیاد که بشه راحت ِ راحت ، آروم ِ آروم ، با یه لحن و یه تن ثابت و بدون نوسان صدامو بشنوی و باهات حرف بزنم ؛ بدون ترس ، بدون نگرانی ، خجالت و شرم ؛ بهم نگاه کنی و گوشم بدی ...
ولی حیف که مجبورم اینجا باشم ؛ تو محیطی که دیگه دارم احساس میکنم پر از آدما و صحنه ها و لحظات تلخ ِ ...

خامش منشین
خدا را
پیش از آن که در اشک غرقه شوم
از عشق
چیزی بگو
هر چه باشد ...


کلاس میکرو
ساعت 1:23