و از آن هنگام که سفر را لنگر برگرفتیم
اینک کلام تو بود از لبانی
که تکرار باغ و بهار بود .

و کلام تو در جان من نشست
و من آن را
حرف به حرف بازگفتم .کلماتی که عطر دهان تو راداشت
...






کاش یه نقاش بودم ...
یا یه شاعر ...
یه نویسنده با یه قلم قوی ...
یا یه آهنگ ساز ...
یا یه رقاص هنرمند ...
یا ...
تا اونچه درونم َ رو روی یه تابلو ؛ توی یه شعر ، یه کتاب یا لابه لای چند نت ، چند حرکت خالی کنم ...
نه همشو ؛ اونچه توان دیده شدن و شنیده شدن رو داشته باشه ...