بامدادم آخر ، طليعهء آفتاب ام ...
من بامدادم
سرانجام خسته ،بی آن که جز با خويشتن به جنگ برخاستهباشم.
هرچند جنگی از اين فرسايندهتر نيست،
که پيش از آن که باره برانگيزی آگاهی
که سايهیِ عظيمِ کرکسی گشودهبال
بر سراسرِ ميدان گذشتهاست:
تقدير از تو گُدازی خونآلوده در خاک کردهاست
من بامدادم
شهروندی با اندام و هوشی متوسط.
نسبام با يک حلقه به آوارهگانِ کابل میپيوندد.
نامِ کوچکام عربیست ،نامِ قبيلهيیام ترکی ،کُنيتام پارسی.
نامِ قبيلهيیام شرمسارِ تاريخ است
و نام کوچکام را دوستنمیدارم
( تنها هنگامی که توام آوازمیدهی
اين نام زيباترين کلامِ جهان است
و آن صدا غمناکترين آوازِ استمداد).
بامدادم من
خسته از باخويشجنگيدن
خستهیِ سقاخانه وخانقاه و سراب
خستهیِ کوير و تازيانه و تحميل
خستهیِ خجلتازخودبردنِ هابيل.
ديری است تا دمبرنياوردهام اما اکنون
هنگامِ آن است که از جگر فريادیبرآرم
که سرانجام اينک شيطان که بر من دستمیگشايد.
هنگامِ آن است که تمامتِ نفرتام را به نعرهيی بیپايان تُفکنم.
من بامدادِ نخستين و آخرينام
هابيلام من
بر سکویِ تحقير
شرفِ کيهانام من
تازيانهخوردهیِ خويش
که آتشِ سياهِ اندوهام دوزخ را
از بضاعتِ ناچيزش شرمسار میکند .
شاملو
سرانجام خسته ،بی آن که جز با خويشتن به جنگ برخاستهباشم.
هرچند جنگی از اين فرسايندهتر نيست،
که پيش از آن که باره برانگيزی آگاهی
که سايهیِ عظيمِ کرکسی گشودهبال
بر سراسرِ ميدان گذشتهاست:
تقدير از تو گُدازی خونآلوده در خاک کردهاست
من بامدادم
شهروندی با اندام و هوشی متوسط.
نسبام با يک حلقه به آوارهگانِ کابل میپيوندد.
نامِ کوچکام عربیست ،نامِ قبيلهيیام ترکی ،کُنيتام پارسی.
نامِ قبيلهيیام شرمسارِ تاريخ است
و نام کوچکام را دوستنمیدارم
( تنها هنگامی که توام آوازمیدهی
اين نام زيباترين کلامِ جهان است
و آن صدا غمناکترين آوازِ استمداد).
بامدادم من
خسته از باخويشجنگيدن
خستهیِ سقاخانه وخانقاه و سراب
خستهیِ کوير و تازيانه و تحميل
خستهیِ خجلتازخودبردنِ هابيل.
ديری است تا دمبرنياوردهام اما اکنون
هنگامِ آن است که از جگر فريادیبرآرم
که سرانجام اينک شيطان که بر من دستمیگشايد.
هنگامِ آن است که تمامتِ نفرتام را به نعرهيی بیپايان تُفکنم.
من بامدادِ نخستين و آخرينام
هابيلام من
بر سکویِ تحقير
شرفِ کيهانام من
تازيانهخوردهیِ خويش
که آتشِ سياهِ اندوهام دوزخ را
از بضاعتِ ناچيزش شرمسار میکند .
شاملو