اندوه ، همان : تيري به جگر درنشسته تا سوفار
تسلاي خاطر ، همان : مرثيه ئي ساز كردن .
غم همان و غم واژه همان
نام صاحب مرثيه ، ديگر .
هميشه همان
شگرد ، همان ...
شب همان و ظلمت همان
تا "چراغ" هم چنان نماد اميد بماند .
راه ، همان و از راه ماندن همان ، تا چون به لفظ "سوار" رسي
مخاطب پندارد نجات دهنده ئي در راه است .
و چنين است و بود كه كتاب لغت نيز به بازجويان سپرده شد
تا هر واژه را كه معنائي داشت ؛ به بند كشند
و واژه گان بي آر ِش را به شاعران بگذارند .
و واژه ها به گنه كار و بي گناه تقسيم شد ، ...
به آزاده و بي معني ، سياسي و بي معني ، نمادين و بي معني ، ناروا و بي معني. -
و شاعران از بي آر ِش ترين الفاظ چندان گناه واژه تراشيدند كه باز جويان ِ به تنگ آمده شيوه ديگر كردند ،
و از آن پس سخن گفتن نفس جنايت شد ...
شاملو
تا حالا اينجا رو خوندين ؟
اين صفحه مال كسي ِ كه محكوم به مرگ ِ ؛ آره ! به همين راحتي !
محكوم به ديگه نفس نكشيدن ، نديدن ، نشنيدن ، به حس نكردن بهار ،به نديدن خورشيد ، ماه ، آسمون ، دريا و كوه و دشت و تمام قشنگيا ،محكوم به قدم نزدن توي بارون ، به نديدن و نشنيدن اونكه و اونچه دوست داشته و محكوم ِ به خيلي چيزاي كوچيكتر و بزرگتر ديگه ....
اين صفحه مال كسي ِ كه محكوم ِ به دربند بودن ؛ به اونچه قرنهاست بشريت بهش محكوم ِ ...
به چيزي كه مختص به اينجا نيست ، به اين خاك وبه اين لحظه ؛ كه هميشه و همه جا بوده و هست و حتمن خواهد بود ...
كاري به نوشته هاش ندارم و به افكارش يا به اينكه باوراش با آدمي مثل من متفاوت ِ ؛ فقط برام اين مهم ِ كه به خاطر به قلم كشيدن اون افكار ، دربند ِ ؛ كه اگه مثل خيلي هاي ديگه تو چهارچوب خودش همه چيز رو نگه ميداشت الان مثل من و تو ميتونست از هواي عالي اين روزا لذت ببره ...
اگه دوست دارين كمكش كنيد يه سري به هاله بزنيد ...