1.
من درد بوده ام همه ، من درد بوده ام .
گفتي پرستوواره اي
استوار به درد ،

چونان طبل ؛ خالي و فريادگر
و هر اندامم از شكنجه ء فسفرين درد مشخص بود .
در تمامت بيداري خويش
هر نماد ونمود را
با احساس عميق درد
دريافتم.

عشق آمد و دردم از جان گريخت
خود در آن دم كه به خواب مي رفتم .
آغاز از پايان آغاز شد .

تقدير من است اين همه يا سرنوشت توست
يا لعنتي است جاودانه ؟
كه اين فروكش درد
خود انگيزه دردي ديگر بود ؛
كه هنگامي به آزادي عشق اعتراف مي كردي
كه جنازه محبوس را
از زندان مي بردند
...



هيچوقت عمق درد شاملو رو در لحظاتي كه اين شعرو نوشته ، درك نمي كردم ؛ ولي حالا با ذره ذره وجودم مي تونم شكنجه فسفرين درد رو احساس كنم ...

يه چند روزي خداحافظ .

**********************


2.
Human Rights
و
اكبر گنجي