ديشب دم دماي صبح خواب خيلي بدي ديدم، خيلي خيلي بد ...
از خواب پريدم و يه دو سه دقيقه اي مات و مبهوت به پرده هاي تيره اتاقم ( كه داروي كسري از بي خوابي من ِ ) زل زدم تا بالاخره خيالم راحت شد كه اينجا تخت من ِ و اينجا اتاق امن و امان خودمه ...
دوزاريه كه افتاد، تا جايي كه مي شد خودمو تا كردم زير پتو و گريه كردم ...

اين اولين باري بود كه از اينكه "يه دختر 158 سانتي" هستم، احساس خيلي خيلي بدي بهم دست مي داد ...