ساعت 5.5 با صداي ساعت كوك شده از خواب پريدم و بدو بدو بلند شدم و كارامو كردم و مسواك زدم و طبق معمول سرتاپا مشكي پوشيدم و زدم بيرون ؛ اول تا سوپر رفتم و بستني و آبميوه گرفتم و گذاشتم خونه و بعدشم تا ايستگاه و خط 20 و دانشكده دندانپزشكي ...
با كمي دروغ كه اينجور وقتا لازمه، به زور وقت گرفتم و بعد 62 نفر تو صف وايسادم ، تا 62 نفر برن تو ومعاينه بشن رفتم دوروبر دانشكده دندان كه خيلي دوسش دارم، قدم زدم و هوا كه تاريك شد برگشتم سرجام ، بعد يكمي معطلي و در حاليكه نصف دكترا ديگه رفته بودن و چراغاي بعضي بخشا خاموش بود رفتم تو؛
خلاصه دكتره معاينم كرد و گفت كه دندوناي عقلم جراحي مي خواد و كشيدن دوتاش تو يه شب سخته و دوياره با كمي دوروغ كه اينجور وقتا لازمه قبول كرد دوتاشو برام بكشه ،بعدم سراغ همراهمو گرفت و وقتي ديد تنها اومدم كلي تعجب كرد و گفت بار اوله دختري به اين سن و سال تك وتنها اومده و مي خواد دو تا دندونشو با هم جراحي كنه ، خلاصه دكتر دست به كار شد و به جون دندوناي من افتاد و بعد يه ساعتم كه كار دندونا تموم شد با كلي خونريزي و ورم و كيفي كه توش فقط يه بليط و يه 50 تومني مونده بود از دانشكده اومدم بيرون ، وسط راه زير لبي با خودم زمزمه كردم " مستقيم" ، ديدم با اين لب و لوچه ورم كرده و دهن پر خون خودم صداي خودمو نمي شنوم چه برسه به راننده تاكسي ؛ خلاصه خودمو خنك نكردمو تا ايستكاه رفتم و همونجور كه اومده بودم با خط 20 برگشتم؛ تريپ بچه مثبتي ...

پ.ن : حالا چرا اين همه رو نوشتم خودمم نميدونم ...

پ .پ.ن : اگه شما يه بچه همسايه نيم وجبي جيغ جيخو داشتين، باهاش چي كار مي كردين ؟ همين الان كه دارم اينا رو مينويسم ايشون رو اعصاب بنده تشيف دارن ...
من كه نقشه قتلشو در سر مي پرورانم، خصوصن از ديشب تا حالا كه كلي خون ديدم و خون خوردم ...