درست سه سال پیش همچین شبی و حول و حوش همچین ساعتی یه اتفاق خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خوب برام افتاد؛ پر از تازگی و قشنگی؛ اونم در قالب چند کلمه و چند جمله ...
امشب سومین سالگردشه، ماه به ماه ماهگردشو جشن گرفتم ؛ گاهی برای خودم و به تنهایی ...

تازگیا دیوونه شدم ؛ به شدت از به هم ریختن و گم شدن صفحات آخر کتابی که سه ساله دارم می خونمش می ترسم ، می ترسم صفحه آخرو هیچوقت نبینم ، امیدوارم ترسم بی خود باشه ...