ساعت دوازده ِ شب؛ هيچ گوشه و كنار خلوتي براي چپيدن ِ توش پيدا نمي كنم، طبق معمول شريك و مونس لحظات ِ پكيدنم ميشه آب و زير دوش، تنها جايي كه ميشه براحتي "من" بود ...
أب داغو تا ته باز مي كنم و كمي آب سرد رو چاشنيش؛ مي رم زير دوش، گوشام پر از آب ميشه و ديگه هيچ صدايي نمي شنوم جزء صداي آبي كه با فشار روي سرم فرود مياد، چشامو مي بندم و مرور مي كنم تمام خاطرات ِ درهمي كه در لحظه ميريزه توي ذهنم؛

ديگه چيزي برام نمونده جزء همين خاطرات ريز و درشت، سعي ميكنم سريع و گذرا همه چيزو به ياد بيارم؛ ولي ذهنم خوب ياري نميده و خاطرات زيادي در ميره و لحظاتي جا مي مونه...
آره، ديگه چيزي نمونده؛ جزء مهر و امضاء تصميمي ديكته شده / قصه به پايان نزديكه، قصه اي كه هيچوقت نقش اولش من نبودم؛ نه! قصه ادامه داره ولي بدون من ...
نميدونم لابه لاي شر و شر ِ آب بغضي شكسته ميشه يا نه ! فكر ميكنم كه ميشه ...
چشارو باز ميكنم، شيرو مي بندم و ميام كنار، حوله رو مي پيچم دورم، يه مشت آب سرد ميريزم تو صورت داغ و گر گرفتم، يكمي صبر ميكنم و به خودم مسلط ميشم .. "من" تموم ميشه .. درو باز ميكنم و ميام بيرون ...
عزيز روبه روم نشسته، اولين حرفي كه ميزنه ميدوني چيه ؟
"قربونت برم كه صورتت هميشه داره مي خنده" !
أب داغو تا ته باز مي كنم و كمي آب سرد رو چاشنيش؛ مي رم زير دوش، گوشام پر از آب ميشه و ديگه هيچ صدايي نمي شنوم جزء صداي آبي كه با فشار روي سرم فرود مياد، چشامو مي بندم و مرور مي كنم تمام خاطرات ِ درهمي كه در لحظه ميريزه توي ذهنم؛

ديگه چيزي برام نمونده جزء همين خاطرات ريز و درشت، سعي ميكنم سريع و گذرا همه چيزو به ياد بيارم؛ ولي ذهنم خوب ياري نميده و خاطرات زيادي در ميره و لحظاتي جا مي مونه...
آره، ديگه چيزي نمونده؛ جزء مهر و امضاء تصميمي ديكته شده / قصه به پايان نزديكه، قصه اي كه هيچوقت نقش اولش من نبودم؛ نه! قصه ادامه داره ولي بدون من ...
نميدونم لابه لاي شر و شر ِ آب بغضي شكسته ميشه يا نه ! فكر ميكنم كه ميشه ...
چشارو باز ميكنم، شيرو مي بندم و ميام كنار، حوله رو مي پيچم دورم، يه مشت آب سرد ميريزم تو صورت داغ و گر گرفتم، يكمي صبر ميكنم و به خودم مسلط ميشم .. "من" تموم ميشه .. درو باز ميكنم و ميام بيرون ...
عزيز روبه روم نشسته، اولين حرفي كه ميزنه ميدوني چيه ؟
"قربونت برم كه صورتت هميشه داره مي خنده" !