چند باري ناخواسته و اتفاقي بيننده يكي از مزخرفترين برنامه هاي مزخرف تلويزيون يعني "جزر ومد" بودم ، هر چند بارم بعد از تموم شدن برنامه يه جوري بودم كه اولش نبودم ؛

- يكيش مصاحبه با خانومي كه خيلي بي ريا و راحت و فارغ از اينكه شاگردا و همكاراش بين بيننده ها باشن يا نباشن نشست جلو دوربين و از گذشتش گفت؛ از اينكه سالها پيش و در حاليكه زني بي سواد بوده با نهضت آشنا مي شه ، شروع به درس خوندن مي كنه ، تا دكترا ادامه مي ده و مي رسه به درجه استادي دانشگاه و همينطور سرگذشت مشابه پزشكي كه امير شرحشو نوشته ...

يكيش دختري كه سرطان داره و وقتي مي فهمه كه بيماري خيلي رشد كرده ولي نااميد و گوشه نشين كه نمي شه هيچ، باور و اعتقاد و نزديكيش به خدا و اميد زاييده ء اون اونقدر قوي مي شه كه به بهبود حالش كمك زيادي مي كنه ...

و آخريش آشنا شدن پسري از لحاظ فيزيكي و ظاهري سالم با دختري نابينا تو دانشگاه؛ پسري كه آروم آروم و بيشتر از روي كنجكاوي خودشو به دختر نابينا نزديك مي كنه و يواش يواش با دنياي اون آشنا مي شه و زيبايي درونش رو اونقدر مي بينه كه معلوليت ظاهريش ديگه به چشم نمي اد و در هيچ درجه اي از اهميت قرار نمي گيره، بهش دل مي بنده و براي زندگي مشترك گلچينش مي كنه؛ پدر دختره چندين بار پسر رو معطل ميزاره تا ببينه چند مرد حلاجه و پسره ام كم نمياره و عشق و علاقشو تمام و كمال اثبات مي كنه، دختره كه اولا تو تصميم پسره و راسخيش شك داشته مخالفت مي كنه و بعد كه مطمئن مي شه پسر رو مطمئن مي كنه كه انتخاب درستي كرده و خوشبخت مي شه / خيلي قشنگه، نه ؟


پ.ن(شخصي) : برعكس هميشه ديشب موقع خواب تلفن اتاقو نكشيدم، گوشيمو رو سايلنت نذاشتم، صُبم اولين كاري كه كردم روشن كردن كامپيوترم بود؛ خلاصه همه وسايل ارتباطي در دسترس بود، ولي هيچكي اونطرف خط نيومد / نمي دونم چرا امروز از روزاي ديگه برام رنگينتر بود!؟ چرا اينقدر منتظر بودم!؟ اصلن منتظر چي بودم!؟ منتظر چي هستم!؟ ها!؟ خيلي احمقي كه هميشه نقطه رو با ويرگول اشتباه گرفتي، خيلي احمق، كه هميشه فول آف اميد ِ واهي بودي؛
آره، خيلي احمقي "من" !