از هر دري ...
* عزيز بعد ماهها برگشت تهران، وقتي رفت و اتاق خالي شد از وسايلش، صداش ، جنب و جوشش ، رفت و امدش و از بودنش، فرو رفتم توي تخت و از سر دلتنگي كلي گريه كردم ولي همين جور كه اشكام داشت مثل دونه هاي مرواريد رو گونه هام مي غلتيد و مي اومد پايين
به نتايج فيلسوفانه اي رسيدم
اينكه اين ناراحتيا و دلتنگيا لازمه؛ چون تا اين دوري ها نباشه اون لحظه هاي تازه شدن ديدارها به اون قشنگي وجود نداره/ تا دلتنگي نباشه با هم بودن ها آنچنان لذت بخش نخواهد بود / تا گرفتاري ها نباشه آسايش و آرامش خيلي خودشو نشون نمي ده / تا بديها نباشن، زشتيها نباشن خوبيها و زيباييها خوب جلوه گري نمي كنند و ... / اينجورا شد كه دونه هاي مرواريد رو پاك كردم و پا شدم به زندگيم رسيدم 
* پسر اقاي رئيس از اين ور به اونور مي رفت و فيش حقوقي ملت رو مي ذاشت رو ميزشون، منم تمام مدت داشتم بهشون حسرت مي خوردم ، اومد جلو و يه برگه ام رو ميز من گذاشت، باورم نمي شد ؛ بعد 15 روز كار كردن ، اونم تو دوران آزمايشي و اونم تو يه شركت خصوصي ؛ دلم مي خواست از خوشحالي جيغ بكشم و پسرك رو در آغوش بگيرم ولي سعي كردم وانمود كنم برام حقوق مهم نيست ، هيچي به روي خودم نيوردم
تا دوروبرم خلوت شد جستم و برگه رو برداشتم، آره خودش بود؛ فيش حقوقي بابت دو هفته كاركرد / بابا دمتون گرم ، خيلي مردين / خلاصه هيچوقت به اين مهمي نبودم؛ بامداد با 3 هفته سابقه كار و حقوق مكفي، ما جزء قشر زحمت كش ِ جامعه ايم داداش 
* بعد مدتي وقفه رفتم كلاس موسيقي، از در كه وارد شدم ووجوودم پر از دلتنگي شد، هواي به شدت سرد محوطه ، در و ديواراي سالن و كلاس پر ازتو بود شيوا ِ نازنين ِ من ؛ پر از تو و يه دنيا خاطره ، لعنت به اين فرسنگها فاصله كه اميد هر گونه ديداري رو تا ماهها ازمن مي گيره ...

* بالاخره و بعد يك سال و نيم دوري مريم رو ديدم؛ رفتيم و دوري زديم و از هر دري گفتيم و به ياد گذشته ها شامي در كنار هم خورديم، لابه لاي حرفا مريم به نقل از كتابي كه يادش نبود حرف قشنگي زد :
* انتظار كشيدن سخت ِ ، فراموش كردن هم سخت ، ِ ولي اينكه ندوني انتظار بكشي يا فراموش كني از هر دو سخت تره ...

پ.ن: امروز يه برف خيلي خوشگل مشهد اومد، سر صبح و قبل رفتن سر كار تو حاشيه خيام قدم مختصري زدم و لذت زيادي بردم، جاي دوستان خالي ...



* پسر اقاي رئيس از اين ور به اونور مي رفت و فيش حقوقي ملت رو مي ذاشت رو ميزشون، منم تمام مدت داشتم بهشون حسرت مي خوردم ، اومد جلو و يه برگه ام رو ميز من گذاشت، باورم نمي شد ؛ بعد 15 روز كار كردن ، اونم تو دوران آزمايشي و اونم تو يه شركت خصوصي ؛ دلم مي خواست از خوشحالي جيغ بكشم و پسرك رو در آغوش بگيرم ولي سعي كردم وانمود كنم برام حقوق مهم نيست ، هيچي به روي خودم نيوردم


* بعد مدتي وقفه رفتم كلاس موسيقي، از در كه وارد شدم ووجوودم پر از دلتنگي شد، هواي به شدت سرد محوطه ، در و ديواراي سالن و كلاس پر ازتو بود شيوا ِ نازنين ِ من ؛ پر از تو و يه دنيا خاطره ، لعنت به اين فرسنگها فاصله كه اميد هر گونه ديداري رو تا ماهها ازمن مي گيره ...

* بالاخره و بعد يك سال و نيم دوري مريم رو ديدم؛ رفتيم و دوري زديم و از هر دري گفتيم و به ياد گذشته ها شامي در كنار هم خورديم، لابه لاي حرفا مريم به نقل از كتابي كه يادش نبود حرف قشنگي زد :
* انتظار كشيدن سخت ِ ، فراموش كردن هم سخت ، ِ ولي اينكه ندوني انتظار بكشي يا فراموش كني از هر دو سخت تره ...

پ.ن: امروز يه برف خيلي خوشگل مشهد اومد، سر صبح و قبل رفتن سر كار تو حاشيه خيام قدم مختصري زدم و لذت زيادي بردم، جاي دوستان خالي ...